کتاب های منتشره

  • اقتصاد سیاسی
  • موضوعات اجتماعی

جستجوی موضوعات منتشر شده

۱۳۹۷ اردیبهشت ۸, شنبه

شرح حال یک خانوادۀ بامیانی

نشریۀ زیار – بصیر از بامیان

بامیان یکی از ولایت های عقب نگهداشته شده است که اکثریت توده های آن شدیداً با فقر اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند و نزدیک به هفتاد درصد آن روزانه کمتر از یک دالر عاید دارند و زیر خط فقر به سر می برند. با وجود سرازیر شدن میلیارد ها دالر از سوی غربی ها به افغانستان و با وصف آنکه این ولایت به عنوان یکی از ولایت های زیبا، با مناظر طبیعی رویایی و جذب بیش از حد سیاحان به آن و امنیتی نسبی که در این ولایت حاکم است، اما به دلیل حاکمیت انسان های فرصت طلب، استفاده جو و فاسد در مقامات حکومتی این ولایت و همچنان حاکمیت زورمندان و میراث داران جهاد، کوچکترین توجه به بهبود زندگی توده های زحمتکش و بیچارۀ آن نشده است و هزاران فامیل با بدترین شرایط و کمترین امکانات در مغاره ها با سخت ترین شرایط شب و روز را سپری می کنند. به عنوان مشت نمونۀ خروار، زندگی یکی از این توده های ستمدیده و بیچارۀ ما را که در همسایگی من زندگی می کند را اینجا بازگو میکنم.  

در منطقۀ زرگران ولایت بامیان همسایۀ دارم به اسم عبدالرحمن که از چندی به این سو در یک حویلی بسیار محقر و مخروبه با فامیل اش در تلاش زنده ماندن است. او 6 فرزند دارد که 4 پسر و 2 دختر میباشند. نامبرده قبلاً در شهر کابل زندگی میکرد، اما به دلیل مشکلات اقتصادی به بامیان آمد تا در کنار سایر اقارب اش شاید بتواند شکم گرسنۀ فرزندانش را سیر کند، اما بی خبر از آنکه اقاربش در وضعیت بد اقتصادی به سر میبرند، غافل از آنکه فاسد ترین و ناکارا ترین افراد حاکم به سرنوشت مردم اش شده، افرادی که در خیانت و جنایت بی رقیب اند و از این طریق توانسته به سرمایه های هنگفت برسند، تا جائیکه برخی از این دزدان صاحب ده ها خانه و آپارتمان در کابل و سایر ولایات شده و همچنان دارای کشتی های بزرگ تجارتی در دوبی و سایر نقاط جهان می باشند.

عبدالرحمن هر روز صبح بدون در نظرداشت روز های رخصتی به امید یافتن کاری، از خانه بیرون میرود تا بلکه بتواند در ختم روز با دست پر به خانه برگردد، اما اکثراً با چهرۀ خسته، دستی خالی و نا امید بدون یافتن کاری به خانه بر می گردد. دلهره و ترس از دست دادن فرزندانش در اثر گرسنگی، غم بزرگ این روز های عبدالرحمن شده است. 

روزی از روز ها باهم سر خوردیم و پای صبحت هایش نشستم. او میگفت که کارد به استخوانش رسیده و بیشتر از این تحمل گرسنگی و فقر را ندارد و ترس تلف شدن فرزندان شانه هایش را خم ساخته است. او گفت که چون در کابل با وضعیت بدی زندگی می کردم، به امید اینکه بتوانم نزد اقاربم در بامیان از زندگی بهتری برخوردار شوم، به این ولایت آمدم، اما زندگی در اینجا به مراتب برایم سخت تر شده است. هر روز سر چوک میروم تا کاری پیدا کنم، اما یک روز کار پیدا میکنم و ده روز بیکار هستم، متاسفانه هر روز که میگذرد زندگی از روز قبل کرده بدتر می شود. شاید من ماهانه 5 هزار افغانی کار کنم، در صورتیکه من باید ماهانه دو بوجی آرد که هر بوجی 1100 افغانی است خریداری میکنم  که تنها باید برای خریداری آرد 2200 افغانی بپردازم، آنجا می ماند 2800 افغانی دیگر که باید با این مقدار پول کرایه خانه بدهم، مریضی ها را تداوی کنم و سایر ضروریات زندگی ام را فراهم کنم، حیران ماندم که چه کنم. 

عبدالرحمن میگفت که چون کلچه پز است، از مدتی به این طرف با گرفتن قرض از بانک تصمیم گرفتم تا کلچه پزی را شروع کنم، اما چون از یک طرف بانک با فیصدی بسیار بالا برایم قرضه داد و از جانب دیگر به دلیل وضعیت بد اقتصادی مردم بامیان، شغل کلچه پزی چندان رونقی نداشت و بیشتر از پیش در وضعیت بدی قرار گرفتم و حال نمیدانم که قرض بانک و سود آن را چگونه پرداخت کنم. از وضعیت فرزندانش پرسیدم که آیا آنها را به مکتب روان میکند یا خیر؟ گفت که به بسیار مشکل و با هزار جنجال آنها را به مکتب روان میکند، اما توان تهیۀ قلم و کتابچه را برایشان ندارد و اگر وضع به این منوال پیش برود، ناگذیر باید فرزندانش مکتب را ترک کنند. 

در اخیر برایش گفتم که همسایه جان این تنها تو نیستی که از شدت بیکاری و فقر رنج میبری، بلکه بیشتر از هشتاد درصد مردم ما در سراسر افغانستان با چنین وضعیتی دست به گریبان اند و تا زمانیکه حاکمان سیاسی فاسد و استفاده جو در راس قدرت باشند، این وضعیت تغییر نخواهد خورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر